کتاب «کاش چشم‌ها همه چیز را می‌گفتند »

بهرام پناهی‌دوست، شاعری نوپا و علاقمند به جریان شعر گفتار، در این مجموعه تلاش داشته تا حس مشترک بین خیلی از هم نسل‌های خود را به زبان ساده و به پیروی از مکتب سید علی صالحی در قالب شعر بیان کند.

85,000 تومان
2,000,000 تومان
پایان یافته
  •  کتاب «کاش چشم‌ها همه چیز را می‌گفتند »

بهرام پناهی دوست، شاعری نو پا و علاقهمند به جریان شعر گفتار  در این مجموعه تلاش داشته تا حس مشترک بین خیلی از هم نسل های خود را به زبان ساده و به پیروی از مکتب سید علی صالحی را در قالب شعر بیان کند.
به جهت نشر آثار و مجموعه اشعار این شاعر نوپا نیازمند به حمایت شما دوستان عزیز هستیم.

پناهی دوست دانش آموخته رشته مهندسی شیمی گاز می باشد و در تمامی دوران تحصیل و زندگی با چهارچوبهایی از جبر، ریاضی و تجربی سروکار داشته ولی گاهی یه محاسبه گر و مهندس پا را فراتر از دنیای خشک اعداد و ارقام میگذارد و در راه شناخت دلش قدم برمیدارد. این شناخت گاهاً به زبانی از جنس تالم درون و درک ماورایی ظهور می یابد و ساختی جدید پدید می آورد به نام شعر...

گفتن از شعر حد و حصری را بر نمی تابد، از حس یک شاعر به همین بسنده میکنم و گوشه ­ای از اشعار این شاعر  نوپا تقدیم شما بزرگواران میکنم .

 

****
نیازی به قلمو

به کاغذ نیست

این همه تمرین سخت نوشتن کافیست

بگذار ساده حرف بزنیم

بیخیال هر چه آرایه که هست

می خواهم شعر ما سبک باشد

می خواهم شعر ما شاد باشد

با باد برود به گوش همه برسد،

می دانم سخت است

با چشمان خود دیده ای که امروز هم

فلان آرزو سر پیچ اولین حادثه مرد

با چشمان خود دیده ای که امروز هم

 عشق و اندوه تشت رسوایی دلها را زمین زدند

و مثل همیشه هیچکس

هیچ چیزی نگفت!

اشکالی ندارد

باز هم می ایستیم

از کودکی که تمام پاییز را روی سنگ جدول ها راه رفتو تمرین نیفتادن کرد حرف می زنیم

ذوق کلاه پشمی که مادرها با عشق با حرص بافتن را میکنیم

اصلا چه را راه دور،

همین بگو بخند مصلحتی پیش پای

غروب برای اینکه کسی از ما نفهمد چه اتفاقی افتاده معجزه ی کمی نیست!

آمدم ساده بگویم

هر چه نقطه چین میان حرف هاست را با چای قند پهلو پر میکنیم

چون شعر ما ساده است

چون شعر ما شاد است

بگذار...

 

****

هیچگاه وقت نشد برایت عاشقانه ای بسرایم

همیشه از تکرار مدارا با دردها

ازخستگی

از دست های یخ زده

از فکر فرار به دوردست ها

برایت سخن گفتم

پسرک بی دست و پایی بودم

کمی سکوت میکردم

گاهی ناشیانه می خندیدم

وقتی دستم به جیب هایم آشنا می شد

شاخه گلی برایت می خریدم

ذوق کودکانه ات مرا به وجد می آورد

بوسه ای میان پیشانیت

پایان تمام عقده های ادیب من بود

اما چه سود

قبل از آنکه بدانم دنیا با این همه حسرت

هنوز چیزی برای از دست دادن دارد

تو از پیچ جاده به سلامت گذشتی

جاده ای که فقط رفتن را بلد بود

این انتهای توانم برای سرودن یک عاشقانه است

اگر کافی نیست

هر کجا که نام این پسرک آمد

حذر کن از آن همه آشنایی

مثل من که هر روز تظاهر میکنم

هنوز چیزی برای از دست دادن دارم

 

***

 

 

هنوز گزارشی توسط سرپرست پروژه ثبت نشده است.
برای کامنت گذاشتن باید ثبت نام یا ورودکنید
14 بهمن 1397
10,000تومان
خصوصی
5,000تومان
26 دی 1397
30,000تومان
26 دی 1397
30,000تومان

پاداش ها

10,000 تومان

یک کتاب

یک کتاب امضا شده برای شما ارسال خواهد شد.

30,000 تومان

سه کتاب

سه کتاب امضا شده برای شما ارسال خواهد شد.